وانيا جون ماوانيا جون ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

وانیا کوچولوی مامانی

روزهاى اخر سال...

سلام قشنگ مامان  ديدى خوشگلم چقدر زود گذشت الان تقريبا شش ماهه که شما پيش مايى و با حضورت زندگيمونو قشنگتر کردى  نازگلکم فردا اآ خرين روز سال 1392 هست و اولين عيد شما .ديشب هم اولين چهارشنبه سورى شما بود و حسابى خوش گذرونديم.ناز گلکم  از 22 اسفند يعنى يک هفته پيش بهت غذا ميدم اولين غذايى که خوردى فرنى بود نوش جونت عسلم.خيلى خوشمزه خوشمزه ميخوردى.خيلى شيطون شدى بعضى وقتها يه حرکتهايى از خودت در ميارى که دلم ميخواد يکجا قورتت بدم .قراره امسال عيد بريم شمال اخه عروسى خاله جون بهنازه.خواهر خوشگلم ايشالله خوشبخت بشين وانيا جونم الان با گوشيم اينها رو واست مينويسم.از شمال ميريم بندر خونه خودمون.خونمون که رسيديم همه اتفاقهاى اين 2...
28 اسفند 1392

پنج ماهگي عشقم

عزيزترين من ماهگیت مبارک .  نازگلكم ماه از با هم بودنمون ميگذره و ما هروز بيشتر عاشقت ميشيم مهربونم وانيا جونم ببخشيد اينقدر دير ميام به وبلاگت الان يك ماهه بجنورديم ولي به خاطر اينكه من لپ تاپ رو يادم رفته بيارم اينجا فقط با موبايلم ميام به وبت سر ميزنم الانم خونه عليرضا اينها هستيم.اينترنت خونه ماماني هست كامپيوترشونم داديم ويندوزشو عوض كنن ايشالله ميام همه عكسهاتو ميزارم.دختر ماهم تو اين يه ماه حسابي به من و شما خوش گذشته.دو تا عروسي رفتيم اوليش عروسي ناهيد دختر عموي من كه شما خوشگل خانم رو هم بردم و اونجا كلي دلبري كردين.قربونت برم من كه اينقدر عاشق موزيكي و دو ميش عروسي زهرا دختر عمه شما بود وليييييي شما رو نبردم به خاطر اينك...
10 اسفند 1392
1